» آرزو می‌خواه، لیک اندازه خواه، برنتابد کوه را یک برگ کاه

آرزو می‌خواه، لیک اندازه خواه، برنتابد کوه را یک برگ کاه


آفتاب آمد دلیل آفتاب

گر دلیلت باید از وی رو متاب

از وی ار سایه نشانی می‌دهد

شمس هر دم نور جانی می‌دهد


شمس در خارج اگر چه هست فرد

می‌توان هم مثل او تصویر کرد

شمس جان کو خارج آمد از اثیر

نبودش در ذهن و در خارج نظیر


من چه گویم یک رگم هشیار نیست

شرح آن یاری که او را یار نیست

شرح این هجران و این خون جگر

این زمان بگذار تا وقت دگر


گفتمش پوشیده خوش‌تر سِرِّ یار

خود تو در ضمن حکایت گوش‌ دار

خوش‌تر آن باشد که سر دلبران

گفته آید در حدیث دیگران


آرزو می‌خواه، لیک اندازه خواه

برنتابد کوه را یک برگ کاه

آفتابی کز وی این عالم فروخت

اندکی گر پیش آید جمله سوخت


مولوی-مثنوی

فرم ارسال نظر